قتلگاه

بیا به این قتلگاه ملحق شویم..!
همچون برگ‌های اضافه
دسته گنجشکان
سقوط کردند
در چاه‌های روزگار،
من بالهای آبی را بیرون می‌کشم

نبودنت

نبودنت فواره‌ی‌ آتشینِ قلب است
و منِ تشنه‌لب [که لبهایت مرا سیراب نکرد]
بر لب حوض کاشی می‌نشینم
روبروی ساختمانِ خانه‌ی هنر
قطرات آب را دنبال می‌کنم،
همچون سیم‌هایِ طلاییِ بی‌پایان

وطنم

در وطنم لوله‌ها‌یِ تفنگ‌
بیش از لوله‌هایِ آبِ آشامیدنی بودند…

#عدنان_الصائغ

ترجمه: #سعید_هلیچی

دیکتاتور

مجسمه‌ی دیکتاتور را
از میدان شهر به پایین انداختند
و باز دوباره پر شد از مجسمه‌هاشان…

#عدنان_الصائغ

ترجمه: #سعیدهلیچی
از کتاب: #تاریخاندوه

می‌گذرم

اندکی دیگر…
می‌گذرم،
زندگی‌ام را چونان گاریِ تُهی هُل می‌دهم
و فریاد می‌زنم: ای رهگذران
مراقب باشید
که به رویاهایم نخورید…

چشمان تو

چشمان تو زیبا و غمینند
چشمان تو پیاده‌رویِ خیس خداحافظی‌ست
و سکوتت مرا بیشتر شگفت‌ زده می‌کند
از کف دریای کدام شعر بیرون آمده‌ای
و به کدام سرانجام نامعلوم رهسپار می‌شوی
ای دیوانه، چونان قلبم

قلبم

برای مرد نادانی که “قلبم” نام دارد…
چه زمان آرام خواهم گرفت؟
چه کسی این دلتنگی و گریه و پرسه‌زنی را برایم به ارث گذاشته است؟
روحم شهری متروکه است،
در جست‌وجوی مرمت کننده‌ی خویش…
شماره گیرِ تلفن را می‌چرخانم

به ستوه آمده‌ام

به ستوه آمده‌ام
از پالتویِ سنگین اندوهم
می‌خواهم که بشتابم
به صحراهای فراموشی
رها از همه چیز…

مسئله

مسئله
این‌گونه
پایان
می‌یابد
حاکمی صلابه دارد