برچسب ها
احمد مطر (3)
اشعار (1)
اشعار احمد مطر (1)
اشعار سعید هلیچی (1)
بلقیس (1)
ترجمههای سعید هلیچی (1)
خواب (1)
دریاچه ارومیه (1)
دیکتاتوران (1)
روز زن (1)
روز مادر (1)
سعید هلیچی (7)
سیاست (1)
شاعر (1)
شعر (3)
شعر سعید هلیچی (2)
ظلم (1)
لافتات (1)
مادر (1)
محمود درویش (1)
ملت (1)
نظام (1)
وطن (3)
کارون (1)
نزار قبانی
وطن
هراسی نداشت که وطن او را بکشدولی هراس این را داشتکه وطن خودکشی کند… برشی از شعر #نزارقبانی از کتاب: #تاریخعشقوعصیانترجمه: #سعید_هلیچی
در روز جمعه
در روز جمعه مردم را به مسجد فراخواند و در خطبهیِ شکوهمند خود گفت: که من از اولیای خدا و برگزیدگان خدا و دوستان خدا…
عشقت
عشقت را از سالی به سال دیگر منتقل میکنم همانند دانشآموزی که تکالیف مدرسهاش را به دفتر جدیدش منتقل میکند صدایت، عطرت، نامههایت، شماره…
مرگ
مینویسم… تا منفجر کنم اشیاء را، چرا که نوشتن انفجار است مینویسم… تا پیروز شود نور بر تاریکیِ شب چرا که شعر رستگاریست
دوستت دارم
فراوان دوستت دارم و میدانم که راه، به غیر ممکن طولانیست.. و میدانم که تو بانویِ زنانی و تو را جایگزینی نیست و میدانم که…
جلوی مرا گرفتند
جلوی مرا گرفتند چرا که تنها من همچون دیوانگان میخندیدم به سخنرانی امیر مؤمنان خندهام به قیمت ده سال(زندان) تمام شد در اتاق بازجویی از…
بازجویی
سَأقُولُ في التحقيق: كيف غَزَالتي ماتَتْ بسيف أبي لَهَبْ كلُّ اللصوص من الخليجِ إلى المحيطِ يُدَمِّرُونَ .. ويُحْرِقُونَ ويَنْهَبُونَ .. ويَرْتَشُونَ ويَعْتَدُونَ على النساءِ
بلقیس
و مرگ، به کمین نشسته در فنجان قهوهمان در کلید خانهمان در گلهایِ بالکنمان میان صفحات روزنامهها و در حروف الفبا
غول
در عصر برهوت که میمیرند گنجشکها و سبزهزارها و میمیرند از نا امیدی اسبها در عصر پیروزی دروغین که جنگ طبل و کُرناهاست در عصر…
عدنان الصائغ
نبودنت
نبودنت فوارهی آتشینِ قلب است و منِ تشنهلب [که لبهایت مرا سیراب نکرد] بر لب حوض کاشی مینشینم روبروی ساختمانِ خانهی هنر قطرات آب را…
وطنم
در وطنم لولههایِ تفنگبیش از لولههایِ آبِ آشامیدنی بودند… #عدنان_الصائغ ترجمه: #سعید_هلیچی
دیکتاتور
مجسمهی دیکتاتور رااز میدان شهر به پایین انداختندو باز دوباره پر شد از مجسمههاشان… #عدنان_الصائغ ترجمه: #سعیدهلیچی از کتاب: #تاریخاندوه
میگذرم
اندکی دیگر… میگذرم، زندگیام را چونان گاریِ تُهی هُل میدهم و فریاد میزنم: ای رهگذران مراقب باشید که به رویاهایم نخورید…
چشمان تو
چشمان تو زیبا و غمینند چشمان تو پیادهرویِ خیس خداحافظیست و سکوتت مرا بیشتر شگفت زده میکند از کف دریای کدام شعر بیرون آمدهای و…
قلبم
برای مرد نادانی که "قلبم" نام دارد… چه زمان آرام خواهم گرفت؟ چه کسی این دلتنگی و گریه و پرسهزنی را برایم به ارث گذاشته…
به ستوه آمدهام
به ستوه آمدهام از پالتویِ سنگین اندوهم میخواهم که بشتابم به صحراهای فراموشی رها از همه چیز…
شعر مرا به فقر رسانده
شعر مرا به فقر رسانده آیا شعر تو را به فقر رسانده؟ آیا تو را به زندانبان سپرده یا به فرار و دیوانگی؟ با آن…
دیکتاتوری
هر بار که دیکتاتوری از فراز تاریخٍِ آراسته به اشکهایمان، فرو افتاد دستانم از کف زدن سرخ شدند اما همین که به خانه باز میگردم…
محمود درویش
دریاچه
دیگر چیزی جز خیره شدن به چین و چروکهای دریاچه برای من باقی نمانده… فردایم را بگیر وُ گذشتهی مرا…
درباره یک انسان
در اتاق بازداشت خواهم گفت،در حمام،در اسطبل،زیر شکنجه،در اسارت… در سنگدلی غل و زنجیرها:هزار هزار گنجشکبر شاخههای قلبممیآفرینند ملودی مبارزه…
رودی که از تشنگی میمیرد
در اینجا رودی بود…با دو کرانهو مادری آسمانی که او را از ابرهای مقطر شیر نوشاندرودی کوچک با جریانی آرامسرازیر…
زیانهای مـــــا
زیانهای مـــــا: هر روز دو تا هشت شهید،و ده زخمی و بیست خانـــــهی ویران شدهو پنجـــــاه درخت زیتون پایمـــــال شده،علاوه…
فراموشی
پیش از آنکه برویبه من بگو فراموشی راکجا میفروشند،و کجا میتوانم رخسارپیشین خود را بیابمو چگونه میتوانم به خود بازگردم؟…
مشتاقانه میمیرم
مشتاقانه میمیرمدر آتشیا آویخته به داریا به تیغی نشسته بر گلواما محال است بگویم:عشقمان گذشت و پایان یافتعشقمان نمیمیرد… #محمود_درویش…
انتظار
در انتظار، وسواسِ احتمالاتِ گوناگون مرا فرا میگیردشاید کیف کوچکش را در قطار فراموش کرده،و نشانیام با تلفن همراهش گُم…
ریتا
به خواب میرود ریتاو رویاهایش را بیدار میکندسپیدهدمانروزهای خود راو بوسهاش را میستاندبرایم قهوهی عربی آماده میکندو برای خودش قهوهای…
ملتی خواهیم شد
ملتی خواهیم شد، اگر بخواهیم…اگر بفهمیم که ما فرشته نیستیمو زشتی از آنِ دیگران نیست ملتی خواهیم شد آنگاه که…
قتلگاه
بیا به این قتلگاه ملحق شویم..! همچون برگهای اضافه دسته گنجشکان سقوط کردند در چاههای روزگار، من بالهای آبی را…
احمد مطر
شب
شب که فرا میرسدمادر بزرگ منداستان میخواند برایمانتا برویم به خوابی آرامشیفته است مادر بزرگ منبه راه و شیوهی نظام…احمد…
کافر شدم
به قلمها و کاغذها کافر شدمبه زبان فصیحی که آبستن میشود و عقیم است، کافر شدمبه شعری که ظلم را…
شب
شب که فرا میرسدمادر بزرگ منداستان میخواند برایمانتا برویم به خوابی آرامشیفته است مادر بزرگ منبه راه و شیوهی نظام…احمد…
رویای خائن
به فرمانروا گفتم: آیا تو ما را به دنیا آوردهای؟گفت: نه … من نبودهامگفتم: آیا خدایِ بزرگ تو را به…
اشعار
نفتستان
همه چیز از دهان افتادهچرا دهان دنیا را چفت نمیکنی؟ مرگ…! کارخانهی آدم سازیات را متوقف کنسرمایهی خوبی نبودیمهر چه خاک خرجمان کردیزمین دارد باز…
سمفونی گلولهها
کاک آکو، من و تونداریم از سیاست سر رشتهایولی دیدهایم به کجا رفتهاند دیکتاتوران خاورمیانهای میدانی که…شبی با خاورمیانه خوابیدهر که رسید از راه و…
کارون
مثل تمام لباس شخصیهاعطش برای حفظ امنیت استمثل تمام سالها، گرد و خاکپیامآور هجرت است…شط که خشک شود،دیگر به رفیقم نمیگویم:ببین آپارتمانها چه زیادند،آنور شط…
محسن محمدپور
شیارهاخیرهاند،خیرهامبه شیارهاتو نیز خیره شوکه میان هر شیارچند نهر خون جاری شده از… ۲ صدای ضجهها از شیارها بلند استتو نیز بشنوکه چکمهها بر گلوی…