مینویسم…
تا منفجر کنم اشیاء را،
چرا که نوشتن انفجار است
مینویسم…
تا پیروز شود نور بر تاریکیِ شب
چرا که شعر رستگاریست
مینویسم…
تا مرا بخوانند خوشههای گندم و درختان
تا مرا بفهمند گل و ستاره، گنجشک و
گربه، گوش ماهیها وصدفها و ماهیان..
مینویسم…
تا جهان را نجات دهم از دندانهای هولاکو،
از فرمان چریکیها
و از دیوانگیِ فرماندهی شبه نظامیان
مینویسم…
تا زنان را نجات دهم از تن پوشِ دیکتاتوران،
از شهرهای مردگان،
از چند همسری،
از روزمرگی،
از سرما و کولاک و روزهای بی زیر و بم
مینویسم…
تا واژه را نجات دهم از بازجویی دادگاه
از بوکشیِ سگان
از تیغِ سانسور
مینویسم…
تا دلبرم را نجات دهم
از شهرهای بی شعر، بی عشق
از ناکامی و افسردگی
مینویسم…
تا او را به پیامآور
به تندیس
به ابر بدل کنم
هیج چیز ما را از مرگ در امان نخواهد گذاشت
جز زن، و نوشتن…
نزار_قباني
ترجمه: #سعید_هلیچی
از کتاب: تاریخ عشق و عصیان