ریتا

به خواب می‌رود ریتا
و رویاهایش را بیدار می‌کند
سپیده‌دمان
روزهای خود را
و بوسه‌اش را می‌ستاند
برایم قهوه‌ی عربی آماده می‌کند
و برای خودش قهوه‌ای با شیر
برای بار هزارم از عشق‌مان می‌پرسد
و می‌گویمش:
شهید دستانی هستم
که سپیده‌دمان قهوه‌ام را آماده می‌کنند…
به خواب می‌رود ریتا
به خواب می‌رود و رویاهایش را بیدار می‌کند
ازدواج خواهیم کرد؟ آری چه وقت؟
آنگاه که بنفشه‌ها برویند بر کلا‌ه‌خودِ سربازان…

برشی از شعر #محموددرویش
کتاب: #تاریخ_دلتنگی
ترجمه: #سعید_هلیچی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *