فراوان دوستت دارم
و میدانم که راه، به غیر ممکن طولانیست..
و میدانم که تو بانویِ زنانی
و تو را جایگزینی نیست
و میدانم که عصر مهربانی به پایان رسیده
و سخن زیبا را مرگ در آغوش گرفته..
به بانوی زنان چه بگوییم؟!
بسیار دوستت دارم
فراوان دوستت دارم…
و میدانم که در تبعیدگاه زندگی میکنم
و تو در تبعیدگاهی دیگر
و میان من و تو..
باد است و ابر
رعد است و برق
آتش است و برف
و میدانم که رسیدن به چشمانت
خیالی بیش نیست
و این را میدانم که رسیدن به تو
خود کشیست..
ولی شادمانم میکند
که خود را برای تو تکهتکه کنم
ای بانوی گرانبها..
و اگر اختیارم دهند
عشقت را دوباره تکرار خواهم کرد…
.
.
.
برشی از شعر #نزارقباني
ترجمه: #سعیدهلیچی